2023-09-05. 15:14:34
نویسنده: زبیده خاوری
فصل ۱: دروغهایی که ما به خود میگوییم؛ یه جای کار می لنگد
همه ما درد زندگی را چشیده و در سیلاب آن غرق شدهایم. حقیقت ما را فرا گرفته اما، اما با دروغهایی که متأسفانه به خود میگوییم از آن دوری میجوییم. دروغهایی که قدرت تشخیص آن را داریم و هرگز قصد گفتن آن را نداریم. دروغهایی که در ابتدا برایمان سودآور است در بلند مدت بدترین دشمنان ما و علت رنجهایمان میشود. غافل از اینکه دروغهایمان اشتباهند اما با این تصور که خودمان اشتباهیم به دنبال کمک میگردیم. با فرار از احساساتمان دروغهایی بیشتری به خود میگوییم. در این هنگام با انکار و عدم روبرویی با واقعیت از بیماری رنج میبریم که ما را به درمان سوق میدهد. ما میتوانیم درد زندگی را تحمل کنیم اما رنجهای روانی خیر.
پس به دنبال کمک برای درمان اقدام میکنیم. ما ظرف نیستیم که با دارو پرمان کنند بلکه ما انسانهایی هستیم که آرزومند ارتباط با زندگی درونمان، با دیگر انسانها و با خود زندگی هستیم. ما در جستجوی دستی هستیم که در هنگام مواجهه با واقعیت نگهمان دارد.
درمانگر در این هنگام ما را از فرار از خودمان متوقف میکند. این چنین در واقعیت آرام میگیریم. باقی ماندن در این لحظه احساسات خود را حس میکنیم.
در واقع درمانگران همواره یک پیام را منتقل میکنند: " آنچه از آن میگریزیم دقیقا همان جایی است که آرامش میگیریم. باید از آنچه میترسید روبرو شوید و آنچه را ناشنیده میگیرید، بشنوید. برای پایان دادن به این روند گریز و فرار باید کسی باشد که کمک کند (بنشینیم، تحمل کنیم و احساس کنیم). زیرا آنچه در تنهایی تحمل ناپذیر است در مشارکت تحمل پذیر است این نوع گوش سپردن، عشق است، اینطور نیست؟
برای شفا یافتن باید با هم آنچه در گذشته تحمل ناپذیر بوده بپذیریم. به این شکل به خود بگوییم: واقعیت اینطور بوده و احساسات من هم راجع به آن واقعیت اینطور بوده این یعنی مرحله پذیرش.
برای طلب شفا مواقعی ناچارید دردی را تحمل کنید که به تنهایی تحمل ناپذیر است دردی که از جنس دل شکستگی، خسران، احساس خشم، نفرت و غیره میباشد. پس داشتن یک دست حمایت متخصص به ما کمک میکند این درد را در ارتباط با وی تحمل پذیر کرد؛ به این معنا که با ارتباط برقرار کردن شفا تکمیل میشود. زیرا زخم هایی که در رابطه پدید آمدهاند باید در رابطه شفا یابد.
رابطهای است که درمانگر برای ما صحبت نمیکند بلکه با هم گفتگو میکنیم او از ما در این رابطه می خواهد که به جای بیان عقایدمان احساساتمان را بیان کنیم بلکه ما را به رابطهای متفاوت از دنیایی که در آن گیر کردیم دعوت میکند. رابطهای که به ما نمیگوید ساکت باشیم، بیخیال باشیم یا فراموشش کنیم بلکه به عنوان یک درگاه حمایتی احساسات ما را میپذیرد و اعماقی از وجودمان که از دنیای درون ما (احساسات، نیاز و امیال نادیده گرفته شده ناشی هست) و از آن وحشت داریم با پرسشگری آشکار میکند. آنگاه تشویق میکند که از مخفیگاه خود بیرون بیاییم او میگوید:" تو مهمترین فردی هستی که در زندگی با وی ملاقات خواهی کرد. چرا با خودت آشتی نباشی؟"
برای آشتی با خود یک سری ملزومات لازم است باید یاد بگیریم که شنوای خوبی برای خودمان باشیم برای خودی که در پشت کلمات، بهانهها و توجیهات پنهان شده ایم.
چطور میتوانیم شنوای خوب در برابر ترس از آگاهی باشیم؟
اینکه در ارتباط با دیگران و حتی خود از خودمان این جمله را بپرسیم: "یک جای کار من میلنگد". این جمله به من کمک میکند که دیگر اینطور فکر نکنم دیگران ایراد دارند. گاهاً من اشتباه میکنم و من ایراد دارم. به باورهایی که دیگران را مقصر میدانیم فرافکنی میگویند. حقیقتی است که در خود انکار می کنیم و مشکل را در دیگران می بینیم. گویا این دیگران در حکم قابله ای هستند که ما را از رحم توهمات بیرون میکشند و گاهی امکان دارد ما را در تولدی دوباره یاری کنند؟!
وقتی این جمله را به دیگری میگویید: "یه جای کار تو میلنگد" در واقع یعنی من از حقیقتی که تو در من بیدار میکنی میترسم.
بنابراین این حقیقت است تو را شفا میدهد اما به شدت در وهله نخست زجرآور است. این یعنی درد خودشناسی؛ یعنی بازگشت به خویشتن. یعنی واقعیت خوب.
پذیرفتن زندگی آنطور که هست دشوار است؛ اما با این کار توهمتمان فرو میریزد. برای اینکه بتوانیم این درد را بدون فرار کردن، توجیه کردن یا توضیح دادن تحمل کنیم نیاز به شجاعت احساسی و عاطفی داریم.
هر بحرانی در زندگی شکافی در دفاعهای ما ایجاد میکند و قفل عواطف ما را میگشاید و ابعاد پنهان شخصیت ما را آشکار میکند. پس از برتافتن این ابعاد پنهان، بینشهایی را تجربه میکنیم که از درون ما میآیند. ما در خودمان فرو میرویم خودمان را عمیقتر تجربه میکنیم و خِرد و حکمتی که به دنبالش میگشتیم مییابیم.
برگرفته از کتاب دروغ هایی که به خود می گوییم.
نویسنده: فردریکسون
ادامه دارد...